
این روزهای موزه هنرهای معاصر فلسطین به برگزاری نمایشگاه عکس – روایتی اختصاص دارد با عنوان «کلیدهایی که عمرشان از اسرائیل بیشتر است».
این نمایشگاه حاصل عکاسی «وهب رامزی» است که به واسطه هنر چیدمان و به لحاظ بصری با دیگر نمایشگاهها تفاوتهایی دارد. اینجا شما با دیوارهای سفید و بیروح و فضای سرد نمایشگاهی مواجه نیستید. قرار نیست تنها آثار آویخته شده روی دیوار را نظاره کنید و شاید این فضا و آن آثار را پس از مدتی به فراموشی بسپارید. همان ابتدا، وقتی وارد نمایشگاه میشوید، دیواری بتنی با پوستری بر روی آن مقابل شما قد علم کرده که میگوید: «اینجا فقط عکسها به دیوار نخوردهاند؛ بلکه لحظهها، صداها و رویاهای یک اردوگاه روی دیوار نفس میکشند...». در این نمایشگاه شما نظارهگر تصاویری بیطرفانه، عینی و دقیق به همراه روایتهایی از واقعیات زندگی انسانهایی هستید که 75 سال است در آنسوی مرزها با روش و سبک زندگی خاصی که به آنها تحمیل شده زندگی میکنند.
در هنگامه وقایع انسانی، تنها یک واژه میان همه جهان پیوند برقرار میکند که همانا «انسانیت» است. «وهب رامزی» با همین نگاه، دو هفته بعد از «طوفان الاقصی» به لبنان سفر کرد و از میان 12 اردوگاهی که به فلسطینینان آواره اختصاص دارد، در 4 اردوگاه به عکاسی از کسانی پرداخت که در طول چند نسل در آنجا زندگی کردهاند. او تلاش کرده با همکاری علیمحمد غلامی(طراح فضای نمایشگاهی)، ساجده ابراهیمی(نویسنده روایات) و برخی دیگر از دوستانش، فضایی را ایجاد کند تا بتواند تجربه زیسته خود و سوژههایش را به مخاطبان منتقل کند. برای آنکه حس او را از این سفر و نمایشگاهش درک کنم با این هنرمند گرافیست و عکاس به گفتوگو نشستم و او اینگونه آغاز کرد:
برای بازدید از این اردوگاهها نیاز به هماهنگی و صدور مجوزهایی داشتیم. پس از آن وارد اردوگاه شدیم و نگاهمان در این شرایط فقط انسانی بود. در این سفر، امیرحسین خلیلی، مستندساز نیز همراهم بود و ایشان به ساخت مستندی از زندگی و روایتهای مردمی میپرداخت که بیش از هفت دهه از کشور و سرزمین خود دور هستند ولی همچنان امیدوارند که به کشورشان بازگردند.
رامزی در توضیح اینکه چرا این سفر را سوژه عکاسیخود قرار داده گفت: در بسیاری از جشنوارههای مقاومت شرکت میکردم. سفری نیز به سوریه داشتم. میان این جشنوارهها با هنرمندان کشورهای فلسطین، لبنان و سوریه نیز آشنا میشدم. نحوه زندگی آنها سوالی بود که نباید بیپاسخ میماند. برای این منظور سفری را آغاز کردیم که چند هفته به طول انجامید. در کنار عکاسی و فیلمبرداری، پای صحبت فلسطینیان مینشستیم و به دردها، رنج دوری از وطن، مشکلات و خاطراتشان گوش جان میسپردیم، گاه با آنها میخندیدیم و گاه اشک و بغضمان را فرو میخوردیم. در پایان با همکاری ساجده ابراهیمی، که نویسندهای توانا در حوزه مقاومت است، روایت خود را از هر تصویر عنوان کردم و او با قلمی توانا، کتابی با عنوان «بازگشت» نوشت که در دست انتشار است و روایتهایی که در کنار تصاویر میبینید، گوشهای از کتاب بازگشت ایشان است.

از وی درباره فضای پشت سرش پرسیدم. نقشه فلسطین که با حجمی سیمانی بر روی دیوار قرار دارد و اطرافش نام 4 اردوگاه و مشخصات آن نوشته شده است. گفت: اردوگاه برجالبراجنه یکی از قدیمیترین اردوگاههایی است که در سال 1948 در لبنان بنا شده است و مساحتی در حدود 100 هکتار دارد و فاصلهاش تا فلسطین در حدود 91 کیلومتر است، در این اردوگاه حدود 45 هزار فلسطینی زندگی میکنند. در آنجا با عایشه که بانویی از نسل اول آوارگان و مادر 2 شهید است، برخورد کردم. او در زمان آوارگی که آن را «روز نکبت» مینامند، 13 سال داشت و در تمام این مدت تنها یکبار توانست به فلسطین سفر کند و مقداری از خاک آنجا را با خود بیاورد.
اردوگاه برج شمالی دومین اردوگاهی است که در سال 1949 ساخته شده و جمعیتی حدود 20 هزار نفر را در مساحتی حدود 200 هکتار در خود جای داده و فاصلهاش تا فلسطین 24 کیلومتر است. اردوگاه شتیلا در سال 1955 بنا شده است. زمین آن توسط یک لبنانی به آوارگان فلسطینی اهدا شده و به همین دلیل نام شتیلا را بر آن گذاشتند. در این ارودگاه نیز 22 هزار نفر سکنی دارند. اردوگاه رشیدیه با جمعیتی حدود 36 هزار نفر در سال 1963 در مساحتی حدود 800 هکتار و در فاصله 12 کیلومتری فلسطین بنا شده است.
فضای اردوگاهی ترکیبی از ساختمانهای سیمانی چند طبقه است که به لحاظ بهداشت، آب و رفاهیات مشکلات زیادی دارند. کوچههای تنگ و باریکی که گاه باید بایستید تا یک نفر از آن گذر کند و بعد نوبت عبور دیگری شود. سرویسهای بهداشتی که میان صدها نفر مشترک است. ریختگی ساختمانها و عدم رسیدگی به آنها و حجم جمعیتی که در یک فضای کوچک باید با یکدیگر زندگی روزمرهشان را بگذرانند. فضایی که هم محل استراحت است، هم آشپزی و هم مکانی برای درس خواندن کودکان. امکانات حداقلی و شرایط دشواری که کشور لبنان با وجود مشکلاتی که خود با آن مواجه بوده، توانسته برای آنها فراهم کند.

از این هنرمند درباره وضعیت اجتماعی فلسطینیان ساکن در اردوگاهها پرسیدم. در پاسخ گفت: هویت کسانی که پناهنده اُردن یا سایر کشورها شدهاند، به مرور و در طول نسلهای بعدی کمرنگ شده است اما آنها که اینجا ساکن هستند، سالهاست که کارت تردد دارند و نمیتوانند کار دولتی داشته باشند یا بهطور جدی فعالیت کنند، زیرا شهروند لبنانی محسوب نمیشوند. هر چند این امر موجب شده که هویت خود را همچنان به عنوان یک فلسطینی در لبنان حفظ کنند، اما عموما پایینترین مشاغل را در دست دارند.

وی مرا کنار تصویری بزرگ و رنگی از یک بانوی فلسطینی برد که چفیهای دستدوزی شده بر گردن داشت. درباره او اینگونه شرح داد: این تصویر خانم حنان است که در ابعاد یکونیم در دو متر چاپ شده است. یکی از دلایلی که من به این نمایشگاه میآیم، این تصویر است؛ زیرا ایشان یک زن مسلمان فلسطینی پر صلابت هستند که میتوان قدرت و مقاومت را در چهرهاش دید. رنگهای این تصویر بهطور کاملا تصادفی، یادآور پرچم فلسطینیان است و مادر این بانو سوزندوزی سنتی زنان فلسطینی با نام «تطریز» را روی پیراهن او نقش زده است. هنری که سالها میان فلسطینیان رواج داشته است و لباسهای فاخر آنها همان لباسهای تطریزشده به دست مادرانشان بود. اما اکنون اسرائیلیها این هنر سنتی را از آن خود میدانند و تلاش میکنند به عنوان هنر خود به جهان معرفی نمایند.

نقاشی دیگری در میانه نمایشگاه عکس خودنمایی میکرد که بسیار عجیب مینمود. تنها اثر بازمانده از میان مجموعه آثار هنرمند 74 ساله فلسطینی به نام «عبدالمعطی ابوزیت». نقاش همدوره با سلیمان منصور و نبی زمانی که با نقاشان نسل اول انقلاب ایران چون چلیپا و صادقی آشنا بود و آنها را در نمایشگاههای هنر مقاومت دیده بود. رامزی درباره آن گفت: در یکی از نمایشگاههایی که شرکت داشتم او که سالهاست در این اردوگاهها زندگی میکند، «دو چشم نگران» را تنها به این دلیل که به ایران آورده میشود، به ما داد.

برخی از عکسهای این نمایشگاه سیاه سفید و برخی دیگر رنگی هستند. او در توضیح نوع نگاهش گفت: مواجهه با نسل گذشته نوعی حس نوستالژی و قدمت را به ذهن متبادر میکرد. نسلی که جوانی خود را در زمان عکسهای سیاه و سفید سپری کردند. عکسهای سیاه و سفید یادآور آن دوران و تصویرهای رنگی نشانگر سوژههای معاصر یا جایی است که رنگ اشیا و فضا برایم مهم بود.
یکی از این تصاویر نسل معاصر، کودکی در فضای اردوگاهی است که از تبلت استفاده میکرد یا دختری که با نشاط نوجوانانه به دوربین مینگریست و لبخند میزد یا دیگری که نقشه فلسطین را به گردن داشت. از او پرسیدم، هنگام مواجهه با آنها چه حسی به او منتقل میشد؟ پاسخ داد: شاید کسانی که از دور دست به آنها مینگرند، احساس کنند که زندگی آنها فقط درد و رنج است، اما اینکه شما با افرادی مواجه میشوید که پیر و جوانشان همچنان به «بازگشت به وطن» میاندیشند و هنوز امیدوارند که شرایط کشورشان به گونهای باشد که بتوانند مابقی عمرشان را در آنجا سپری کنند دربردارنده چیزی جز امید نیست. شادی و شور زندگی هنوز هم در زندگیشان جاری است و رویای بازگشت به وطن موجب شده که کلید خانههایی که ترک کردند را تا امروز نگهدارند، کلیدهایی که عمرشان از اسرائیل بیشتر است.
گفتوگو از مولود زندینژاد
|